آقا طیب

اینجا فکرهای بلندم را می نویسم

آقا طیب

اینجا فکرهای بلندم را می نویسم


بعضی روزها کم رنگ و ملیح، با موسیقی ملایم و لبخند و سرعت مطمئن می روم سر کار و روند و  شکل اتفاقات طوری پیش می رود که فکر می کنم دارم تبدیل می شوم به یک جنگجو !یک سرخ پوست عصبانی. با سه خط سرخ زیر چشم ها که یعنی خون.یعنی اماده برای نبرد.دریدن!

به خودم می آیم توقف می کنم . نگاه می کنم. لبخند می زنم و فرار می کنم به امن خانه باتنی زخم خورده و رنجور .

ما .این روزها.احتیاج به تیمار داریم.از جامعه از دوستانمان از همسرمان و فکر می کنم باید حتی یک لبخند به هم بدهیم یک دوستت دارم !یک دلتنگیم. یک چه خبر؟ یک امشب کجایید؟ یک بیایید خانه ما انار بخوریم. به هم بدهیم بعد از این جنگ ها و خون ریزی های روزانه.


این فیلم بی پولی را خیلی دوست دارم.علیرقم ضعف ها و کللن فضایی بودنش اما شرایطش را درک می کنم.این روزها.سه تا ماشین جلوی در خانه پارک کرده ام .امروز هم چهارمی را نیاوردم.اما ته حسابم پنجاه و سه تومن پول هست و به هزار نفر بدهکارم.تمام روز را هم جواب تلفن مامور بیمه را ندادم که 260 تومن پول طلب میکند.شرایط خنده دار و باهالی می باشد.دیروز توی پارک بلند بلند آواز می خواندم (من توی پارک کار می کنم) دوستم گفت داری دیوانه می شوی.خلاصه که زاپاس 206 مظنه چند است قول داده ام پنج شنبه برای همسرم روسری هدیه بگیرم.

پی نوشت :اون دوتا مست چشات ،داره خوابم می کنه/ذره ذره اون نگات داره آبم می کنه
دیالوگ : همه فهمیدن من بی پولم؟ به لاستیکیِ پسرِ نداشتم که فهمیدن بی پولم.

سلام

سلام

خدا یکی است.

یک.