آقا طیب

اینجا فکرهای بلندم را می نویسم

آقا طیب

اینجا فکرهای بلندم را می نویسم


این فیلم بی پولی را خیلی دوست دارم.علیرقم ضعف ها و کللن فضایی بودنش اما شرایطش را درک می کنم.این روزها.سه تا ماشین جلوی در خانه پارک کرده ام .امروز هم چهارمی را نیاوردم.اما ته حسابم پنجاه و سه تومن پول هست و به هزار نفر بدهکارم.تمام روز را هم جواب تلفن مامور بیمه را ندادم که 260 تومن پول طلب میکند.شرایط خنده دار و باهالی می باشد.دیروز توی پارک بلند بلند آواز می خواندم (من توی پارک کار می کنم) دوستم گفت داری دیوانه می شوی.خلاصه که زاپاس 206 مظنه چند است قول داده ام پنج شنبه برای همسرم روسری هدیه بگیرم.

پی نوشت :اون دوتا مست چشات ،داره خوابم می کنه/ذره ذره اون نگات داره آبم می کنه
دیالوگ : همه فهمیدن من بی پولم؟ به لاستیکیِ پسرِ نداشتم که فهمیدن بی پولم.

نظرات 11 + ارسال نظر
محسن باقرلو جمعه 24 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 11:43 ب.ظ

چقد کار خوبی کردی
حتی میخواستم بهت زنگ بزنم بابت این فقره ولی
راستش فک نمیکردم گوش کنی چون لجباز شناختمت و به راه خود رونده و عالم و آدم را به لاستیکی بچچه نداشته خود حساب کننده !

محسن باقرلو جمعه 24 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 11:46 ب.ظ

دوبراره خوندمش ... تو خیلی خوبی کللن
خوب که می دونی یعنی چی ؟!
مودبانهء یه لفظیه !!

هیشکی! جمعه 24 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 11:50 ب.ظ

به به
سلام عرض شد قربان
چشم بلاگستان روشن
خوش نشریف آوردین قربان

دکولته بانو جمعه 24 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 11:56 ب.ظ

سلام ... مبارکه ... آقا طیب هم یکیه ... یک ... برو که دارمت ...

آقا طیب شنبه 25 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 12:56 ق.ظ

تست

تیراژه شنبه 25 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 01:18 ق.ظ http://tirajehnote.blogfa.com

خب
برای همین پستتان در ورد پرس نوشتم که
روزانه هایتان هم مثل عاشقانه هایتان خاص است و خواندنی
خوشحالم که میتوانم اینجا روزنوشتهایتان را بخوانم
اما شما و دوستی خدا را مبادا عاشقانه های آقا طیب را یادتان برود ...اینجا حکایت نوریست که از پنجره های پنجدری میتابد و آنجا حکایت بوی نم در و دیوار صندوقخونه...

اوهوم.چشم.اصلن قصد تعطیل کردن اونجارو ندارم.

پروین شنبه 25 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 03:22 ق.ظ

تبریک آقا طیب عزیز
لطفا مرا هم در جمع خواننده های جدید خود بپذیر

نیمه جدی شنبه 25 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 08:06 ق.ظ

میگم بیا بریم بانک سیداوا رو بزنیم! شاید اگه گرفتنمون به حرمت حق آب و گلمون ازمون بگذرن! وگرنه امیدی نیست. ته حساب من 5 هزار و چهار صدتو منه! ماشینم ندارم در نتیجه من خطر می کنم میرم تو بانک. تو و مریم بشینین تو ماشین. تا دیدین اوضاع قمر در عقربه دربرین! منم میگم همدست نداشتم و دختر فتلینن اوغلی شابانم که اینجا حساب داره و اومدم ببینم از مال بابام میتونم برداشتی چیزی بکنم!
فکراتو بکن و با مریمم مشورت کن!
در ضمن مبارکاااااا باشه منزل نو .

دختر عمو آمارو داشته باش که حاجی ما هم یه پنجاه تومنی اونجا پول داره میگیم واسه چی میگه بالاخره برای کمک به بانک فک کن!!!یه نقر برای کمک به بانک شهرش بره بهش پول بده..خلاصه که ما هستیم.(اهان راستی شمام با طرف میای دیگه؟؟عامو حسش نیس)

مریم نگار (مامانگار شنبه 25 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 08:41 ق.ظ

سلام...تبریک
خوشحالیم که وب جدیدتون رو می خونیم..
یه خواهش داشتم...میشه فونت نوشته تون رو کوچکتر کنین؟...الان برا من همه نوشته ها درهم برهم شده و نمیشه خوند..
ممنون..

چشم/ تا دستمون بیاد حالا طول میکشه

میلاد شنبه 25 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 10:10 ق.ظ

سلام م م م م

مبارک باشه

به قول بابک اسحاقی عزیز، شماهم رستگار شدید (هرکی در بلاگ اسکای وب می زند ایشون چنین لفظی به کار می برن، هرچند این لفظ برای شما بسی کوچک است چون خیلی وقته که رستگار شدید)

چقدر حس خوبی داره خونه نو و نوشته های تازه و روزانه

ممنون که می نویسید و مارو از خوندن نوشته هاتون بهره مند می کنید

راستی منم بی پولی رو خیلی دوست داشتم، مخصوصا بازی لیلا حاتمی رو و هر از گاهی خودمم دچار این موضوع میشم

خیلی مخلصیم.در مورد لیلا حاتمی زیاد موافق نیستیم.

نیمه جدی شنبه 25 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 02:25 ب.ظ

نه محمدرضا رو نمیارم! اون جا هر کی ترکی نفهمه کلاش پس معرکس! این که گفتم مریمم بیاد چون میدونستم تو ماشینه و جاش امنه. وگرنه که نمی گفتم. ولی محمدرضا که نمیتونه اونجا باشه و منو همراهی نکنه! سیبیلاشم غلط اندازه تا بیام بگم من نوه ی فتلیم و شابان بابامه و اینجا حساب داره، تازه عمومم ایضن حساب داره و ما فقط ساعت کار بانکو نمیدونستیم، داغونمون می کنن! نه... اومدنش اصلن صلاح نیست.

باشه بابا نیارش حال خراب

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد