این وصیت و سفارشات یک پدر است به تمامی فرزندانش -چه پسر و چه دختر- چه کوچک و چه بزرگ-در تمام طول تاریخ و در همه وسعت گیتی آن هم نه یک پدر معمولی . پدری که به راه های آسمان آشناتر است تا راه های زمین.پدری که اگر دستانت را در دستانش بگذاری می توانی مطمئن باشی که بهشت را با وسعت و جاودانگی اش برایت می خرد.تو که تازه گرمای دستش را لمس کرده ای حاضر نمی شوی که حتی به اندازه ی سرکشی به بهشت دستت را از دستهای گرم و مهربانش در آوری .
این پدر مهربان در راه بازگشت از جنگ صفین در فرصتی کوتاه به جای ستردن عرق از پیشانی و خستگی از تن -به جای مرهم نهادن بر زخم های متعدد نشسته است و این توصیه ها ی آسمانی را برای ما نوشته است برای ما که ادعا می کنیم دوستدار وشیعه مولاییم ... .
از:
پدری که در آستانه مرگ ایستاده است .
و عبور شتابناک زمان به باور جانش نشسته است.
و حیات این جهان را پشت سر نهاده است
و تسلیم روزگار گشته است.
به نکوهش دنیا پرداخته است.
در سرای مردگان مسکن گزیده است
و پای در رکاب عزیمت فردا نهاده است.
به:
فرزندی که دل به آرزوهای محال سپرده است.
و پای در مسیر نیستی نهاده است.
در تیرس بیماری ها نشسته است و وامدار روزگار گشته است.
و آماج مصائب اندوهبار قرار گرفته است.
و به بندگی دنیا در آمده است.
و به تجارت غرور مشغول گشته است و بدهکار وادی فنا شده است.
تن به اسارت مرگ داده است .
هم پیمان دغدغه های غمبار گشته است.
هم نشین داغ های اندوهبار شده است.
در نشانه گاه آفات و بلیات سکنی گزیده است.
زمین خورده و خاکمال شهوتها شده است.
تجربه عینی و اشکار من از بد عهدی و بی وفایی دنیا و طغیان و سرکشی روزگار از یک سو و آغوش گرم و گشاده آخرت از سوی دیگر وامدارم ساخت که تمام هوش و حواسم معطوف خودم باشد و لحظه ای چشم از خودم بر ندارم و به دیگری نسپارم.
فهمیدم که من پیش و بیش از ان که مسئول مردمان باشم وظیفه دار خودم هستم و براین دریافت و دغدغه ام عقل نیز صحه گذاشت و از افتادنم به دام هوای نفس بازداشت و تکلیفم را بی هیچ پرده و پیرایه ای روشن ساخت.
مرا به کاری سترگ واداشت که بازی و شوخی برنمی دارد و با حقیقتی مواجه ساخت که هیچ دروغی از راستی اش نمی کاهد.
دیدم که تو پاره تن منی و بلکه بیش تر از انی تو برایم روح و جانی!هر بد و خوبی که سوی تو آید نصیب من شده است و اگر مرگ تو را نشانه بگیرد جان مرا نشانه گرفته است پس کار تو را کار خودم دانستم و هر چه برای خودم می خواهم برایت خواستم.
این مکتوب را نوشتم تا همواره تکیه گاهت باشد و اسباب پشتگرمی ات چه من بمانم برایت و چه نمانم.
فرزند جانم وصیت و سفارش من به تو:
پروای از خداست و پای بندی به دستورات او
آباد ساختن دلت با یاد او
و به چنگ آوردن دست آویز او
و میان خودت و خدایت کدام رابطه محکم تر و کدام واسطه مطمئن تر از حبل الله اگر که به آن دست پیدا کنی؟
دلت را با نصیحت زنده گردان.
و با زهد و بی رغبتی به این جهان بمیران.
و با یقین قوتش ببخش.
و با حکمت چراغانیش کن.
و با یاد مرگ هوای طغیان و عصیان از او بستان و خوارش گردان.
و از او اقرار و اعتراف بگیر به میرندگی و نابودی.
و دیده اش را بر فجایع دنیا باز کن.
و او را از حمله و غلبه ی روزگار و زشتی گردش شب ها و روز های کج مدار بر حذر دار.
و اخبار و احوال گذشتگان را برایش ترسیم کن.
و یادش آور که از ابتدا بر سر پیشینیان چه آمده است.
و در دیار و آثار گذشتگان سیر کن.
و ببین !دقیق ببین که آنان چه کرده اند؟!از که جدا شدند؟به کجا کوچ کردند و در کدام منزل فرود آمدند؟!
بی تردید به این نتیجه خواهی رسید که :
آنان از یاران جدا شدند و هجرت به دیار غربت کردند.
و چنان است که تو در اندک زمانی یکی از آنان خواهی بود.
پس جایگاه ابدیت را سامان ببخش.
و آخرتت را به دنیایت مفروش.
و در آنچه نمی دانی دخالت نکن!
و سخنی را که وظیفه نداری نگو!
و وبه راهی که بیم گمراهی می رودد قدم مگذار!
که توقف در آستانه گمراهی بهتر است از سوار شدن بر امواج هولناک
و دیگران را به کارهای خوب فرا بخوان تا در زمره خوبان و امر به معروف کنندگان قرار بگیری.
و به دست و زبان از زشتی بپرهیز و بکوش که راهت را از بدکاران جدا کنی.
و در راه خدا چنان که باید و شاید تلاش کن.
و مباد که در راه خدا نکوهش ملامتگران دلت را بلرزاند.
و هر کجا که خاطر خدا در میان است تن به مخاطره بسپار.
و در فهم دین بکوش.
و و خود را به صبوری در ناملایمات عادت ده که بهترین اخلاق تلاش برای شکیبایی در مسیر حق است.
و خودت را در همه کارهایت به خدا یت بسپار .که اگر چنین کنی خود را به پناهگاهی مطمئن و نگهبانی شکوهمند و مقتدر سپرده ای.
و همه چیز را فقط از خدایت بخواه . چرا که توان و اراده بخشیدن و نبخشیدن تنها به دست اوست.
و تا می توانی از خدا طلب خیر کن.
و تلاش کن که وصیتم را خوب دریابی و از ان روی بر متابی چرا که بهترین کلام آن است که سودمند باشد.
و بدان که دانشی که به کار نیاید مفید نیست و در آن دانشی هم که آموختنش شایسته سودی نیست.
منبع: کتاب آیین زندگی (ترجمه و توضیح: سید مهدی شجاعی)