بعضی روزها کم رنگ و ملیح، با موسیقی ملایم و لبخند و سرعت مطمئن می روم سر کار و روند و شکل اتفاقات طوری پیش می رود که فکر می کنم دارم تبدیل می شوم به یک جنگجو !یک سرخ پوست عصبانی. با سه خط سرخ زیر چشم ها که یعنی خون.یعنی اماده برای نبرد.دریدن!
به خودم می آیم توقف می کنم . نگاه می کنم. لبخند می زنم و فرار می کنم به امن خانه باتنی زخم خورده و رنجور .
ما .این روزها.احتیاج به تیمار داریم.از جامعه از دوستانمان از همسرمان و فکر می کنم باید حتی یک لبخند به هم بدهیم یک دوستت دارم !یک دلتنگیم. یک چه خبر؟ یک امشب کجایید؟ یک بیایید خانه ما انار بخوریم. به هم بدهیم بعد از این جنگ ها و خون ریزی های روزانه.
کی میاین خونه ی ما؟
دختر عمو از این دعوتا نکن ما بی جنبه ایما.عجالتن شما بیاید تا ببینینم
قلمتون مستدام.
می تونم آدرس وبلاگ ورد پرس رو هم داشته باشم؟
ورد پرس ندارم فرزانه خانم من یه بلاگ توی بلاگر با همین آدرس دارم که فعلن توش نمینویسم
هووووم....کاش دریغ نکنیم..
دنیای بدی شده آقا طیب عزیز
هی لبخند میزنی و میگی دوستت دارم، دلتنگتم،چه خبر؟ امشب کجایی؟ مییایی خونه ما انار بخوریم؟ هی به هیچ جاشون هم حسابت نمیکنند. هی اصلا نمیدانی چشونه. بعد خوب یادت میره دیگه. دوباره میری سه تا خط سرخ میکشی زیر چشمات و میری تو حس و حال نبرد. دست خودت هم نیست :(
بیاید خانه ما انار بخوریم
ما راه افتادیم .شما آدرسو برفست
الان که خوابگاهم ولی میتونیم دور هم با بانو و هم اتاقیام پارک کنار خوابگاه انار بخوریم..
سلام اخوی
بعد 12 سال یاد متنهای ویلاگتون رو کردم
کویا پرشین بلاگ فیلتره
جایی دیگه آرشیوتون رو نمیشه دید؟