آقا طیب

اینجا فکرهای بلندم را می نویسم

آقا طیب

اینجا فکرهای بلندم را می نویسم

برند سازی


محلهء خانی آباد رفتم دم در نونوایی لواشی چند تا کیسه خالی بگیرم واسه کاری شاطر گفت تو بیا واسا جای من نون در بیار تا برم بیارم واست منم یه ده تایی نون کشیدم بیرون از چرخ و فلک بعد در اومد که بگیر کیسه ها رو برو گند زدی منم غیرتی گفتم (تو مرا فحش می دهی!) ببین جوجه اسم این ماشینت جهان پخت کرمیه اسم من هم کرمیه اسم اون یکی ماشینت هم که لیبل خورده پشتش کرمیه دستگاه خمیر سازت هم ضمانته شاید بیس سال پیش تو گمرک از خودم خریده باشی.من ده پشتم نونوا بوده نون داده دست مردم .نون هم بربریه نه این فوتوکوپی شوما.هرجا هم خواستی بی صف بربری بگی میگی چی همون کرمی.تو اتحادیه هم کاری داشتی بگو برات جورش کنم رئییس اتحادیه هم فامیلش کرمی هست خلاصه که به یه همچین چیزایی افتخار میکنیم ما.راستی خمیرت خوب قوام نیومده.دیگه اینکه هیچی دیگه همین .کنتر نداره که .می خوای تا صب بگم؟...اسموک داری

شمال

همین طور بی هوا زدیم رفتیم شمال.با یک تعارف خشک و خالی.همسر جان هم بعد چند سال مثل ما شد.قبلتر باید از یک هفته پیشش برنامه می ریختیم.می بیند سر دل و دماغ نیستیم حرفمان را می خرد.توی دلش فکر کرده بود دهن باز کنم باید بیاید مشهد همین که گفتیم شمال معطل نکرد.(چمدون رو از اون بالا بیار پایین دستم نمیرسه).جاده خوب بود.ماه بود.خلوت بود.درختها خواب بودند.بعضی پای پاییز مانده بودند.رنگین.پیچ ها بیدار.ماشین سر می خورد توی پیچها مثل ماهی لغزیدیم و بالا رفتیم.کلی لذت برده ام.کلی تصویر گرفته ام با چشم هام که حالا توی اینجا به دادم برسد.شب ها می رفتیم ساحل تور را که می کشیدند تماشا.چهل پنجاه تا آدم زحمتکش.ماهی ها دو متر بالا می پریدند تور که نزدیک ساحل می شد.دیدنی.نفس گرفتیم.زووووووووووووووو!

*پرتقال ها را یادم رفت که بنویسم که چقدر چیدیم.یک روز هم سفره پهن بود که دیدیم نارنج نیست و رفتیم از درخت کوچه چیدیم و یکیش را همانجا لا جرعه سر کشیدم.خواب بودم.

*آهان کنار دریا یک دسته پرنده هم دیدیم که می رفتند.مهاجر بودند.آنطرفی.

monster

  desprate housewives   یک قسمتی دارد که قاتلی در شهر کوچک پیدا می شود و زنان جوان را می کشد . برخورد مردم شهر جالب است که همه از هم می پرسند چطور ممکن است یک همچین هیولایی به وجود آمده باشد ؟و یک همچین هیولایی کجا بزرگ شده. بعد جوانک مظلوم و ساکت شهر را نشان می دهد که از کودکی زیر دست و بال همین حضرات بزرگ شده و تک تک خرده روایت هایی که هر کدام از این آدمهای خیلی خوب چطور با بدی ها و دلسوزی های بی جا و زخم های کوچک روحی که به این جوان زده اند در پرورش این هیولا نقش داشته اند و در انتها گوینده حرف آخر را می زند که : هیولا را خودمان ساخته اییم.

نگاه می کنم به دور برم. به بچه هایی که دارند بزرگ می شوند. به ما نگاه می کنند. چه هیولاهایی قرار است بشوند. دیروز جلوی دبستانی در جنوب شهر به دوستم می گفتم با این وضع،با این پدر و مادر ها، با این اولیا مدرسه و معلم ها ،حاضرم روی آینده هر کدام از اینها که بگویی شرط ببندم. از الانشان معلوم است .مثلن آن شیشه ایی می شود .آن یکی زورگیر می شود .آن یکی تجاوز می کند.آن یکی کارگر ساختمانی می شود. آن یکی شاید کارمند یک جای دولتی شود که از  همه به نظرم بدتر است.

اگر فکر می کنید بد بینم فردا بیایید جلوی مدرسه برای علامت زدن و شرط بستن.

تماما مخصوص

مثل یک بسته شکولات ناب درصد دار ،یواشکی ،شب ها ،دست می برم زیر تخت و کور مال کور مال چند صفحه اش را می گیرم دستم و مزمزه می کنم.لذت می برم. کیف می کنم.

کتاب را دانلود کردم. بعد پشت برگه های بی مصرف صورت وضعیت پرینت گرفتم و گذاشتم زیر تخت .لذت خواندن تماما مخصوص عباس معروفی را از دست ندهید.احتمالا از آقا طیب هم می توانید قرض بگیرید (نصفیش مانده)


از اینجا دانلود کنید.

وبلاگ عباس معروفی را هم که می خوانید هوم؟