آقا طیب

اینجا فکرهای بلندم را می نویسم

آقا طیب

اینجا فکرهای بلندم را می نویسم

فروش یا معاوضه


یک روز سخت کاری را حوالی غروب تمام کردیم. خاکی و خسته یادم افتاد قرار بوده به یکی از کارگرها خرجی بدهم.گفتم بروم از عابر بانک بگیرم و برگردم.سوار ماشین شدنی می دانستم یک چیزی می شود.خستگی به شدن روی تصمیم گیری من تاثیر می گذارد.پول را گرفتم.یکی گفت الان تصادف می کنی.راست می گفت.نگاه کردم.دانشگاه خلوت بود پرنده پر نمی زد.از آینه عقب را نگاه کردم.آینه بغل ها را چک کردم.هیچ.گذاشتم دنده عقب و به شدت ماشین را کوبیدم به گلدان های بتنی کوتاه جلوی در بانک.به درد نمی خورد.می فروشمش.
یک دست پیش آگاهی مستعمل ولی کاملا سالم و امتحان پس داده با لوازم اضافه حاصل یک عمر مطالعه در همه چیز و مراقبه و فکر کردن به قیمت رسیده فوری فروشی ،یا معاوضه با سنسور عقب های زپرتی محصولات ایران خوردرو.