آقا طیب

اینجا فکرهای بلندم را می نویسم

آقا طیب

اینجا فکرهای بلندم را می نویسم

monster

  desprate housewives   یک قسمتی دارد که قاتلی در شهر کوچک پیدا می شود و زنان جوان را می کشد . برخورد مردم شهر جالب است که همه از هم می پرسند چطور ممکن است یک همچین هیولایی به وجود آمده باشد ؟و یک همچین هیولایی کجا بزرگ شده. بعد جوانک مظلوم و ساکت شهر را نشان می دهد که از کودکی زیر دست و بال همین حضرات بزرگ شده و تک تک خرده روایت هایی که هر کدام از این آدمهای خیلی خوب چطور با بدی ها و دلسوزی های بی جا و زخم های کوچک روحی که به این جوان زده اند در پرورش این هیولا نقش داشته اند و در انتها گوینده حرف آخر را می زند که : هیولا را خودمان ساخته اییم.

نگاه می کنم به دور برم. به بچه هایی که دارند بزرگ می شوند. به ما نگاه می کنند. چه هیولاهایی قرار است بشوند. دیروز جلوی دبستانی در جنوب شهر به دوستم می گفتم با این وضع،با این پدر و مادر ها، با این اولیا مدرسه و معلم ها ،حاضرم روی آینده هر کدام از اینها که بگویی شرط ببندم. از الانشان معلوم است .مثلن آن شیشه ایی می شود .آن یکی زورگیر می شود .آن یکی تجاوز می کند.آن یکی کارگر ساختمانی می شود. آن یکی شاید کارمند یک جای دولتی شود که از  همه به نظرم بدتر است.

اگر فکر می کنید بد بینم فردا بیایید جلوی مدرسه برای علامت زدن و شرط بستن.

نظرات 18 + ارسال نظر
دکولته بانو جمعه 8 دی‌ماه سال 1391 ساعت 09:21 ب.ظ

راستش من کلا آدم خوش بینی نیستم ... اما حاضر هم نیستم روی تک تک بچه هایی که لیاقت دارن در موردشون حداقل منفی فکر نشه، شرط ببندم ...
یعنی یه جورایی کلی می دونم که اوضاع خوب نیست و بدتر هم میشه، اما باید که امیدوار بود و بهشون فرصت داده بشه و قضاوت نشن ...

قضاوت!!!خاله جان!باید بشینیم مفصصل این قضاوت رو تعریف کنیم.این روزا خیلی رو بورسه آخه میگی چه هوای بدی چهار نفر میگن هوا رو قضاوت نکن.تاثیر این سریالاییه که من و تو می بینیم.کی قضاوت کرد.من نشستم تو ماشین دارم به شکل بزرگ شدن این بچه ها نگاه میکنم نرفتم بزنم زیر گوششون که دختر خوب.پسر بچه پنجم دیستان داره از کنار من رد میشه با دوستش حرف میزنه میگه از عقب حال نمیده از جلو حال میده این قراره چی بشه به نظرت؟؟ بی قضاوت.

سارا جمعه 8 دی‌ماه سال 1391 ساعت 09:26 ب.ظ http://sazesara.blogfa.com

رو چی ببندیم؟

چلو کباب برگ یه جای پدر مادر دار

پروین جمعه 8 دی‌ماه سال 1391 ساعت 10:18 ب.ظ

خدا نکنه. از ته ته دلم امیدوارم که اشتباه بکنی.

من همیشه فکر میکنم اینهایی که لااقل وقتشان را با خانواده میگذرانند حتی اگر زندگی سختی داشته باشند باز بهترند از بچه هایی که همهء وقتشان تنها جلوی تلویزیون و کامپیوتر صرف میشود. نمیگویم زورگیر و متجاوز میشوند، اما تاثیرات مخرب روحی که بهش مبتلا میشوند زندگی خوشان و اطرافیانشان را خراب میکند. ناشاد میکند. آن بچه ها شاید (با اندکی امیدواری و خوش بینی) از موقعیت سخت زندگی شان درس مرد بودن و خوب بودن بگیرند. در مقیاس کوچک مثل بچه های پدرهای هتاک که خیلی وقت ها باملاحظه و مهربان میشوند.
امیدوارم خیلی از واقعیت های زندگی پرت نباشم. با تمام وجودم دلم میخواهد که درست فکر کرده باشم
(I desperatly want to be right)

خدا کنه خواهر جان.منم امیدوارم.

نیمه جدی شنبه 9 دی‌ماه سال 1391 ساعت 11:20 ق.ظ

من الان اون جنوب شهری که نه داهاتی کارمند دولتم! یعنی از همه بدترم! یعنی جامعه این بلارو سرم آورده؟ کی مقصره واقعن ؟ کی از من این هیولارو ساخت ؟
همین جاس که شاعر میگه تو ببین به کی به چی عشق منو باختی( یا همون هیولا ساختی)! و در ادامه چاره جویی کی کنه و میگه چه کنم چی کار کنم و ...

خودت می دونی که استثنایی پس ننه من قریبم بازی در نیار.زودی هم از اون اداره دولتی بیا بیرون جات اونجا نیست

محسن باقرلو شنبه 9 دی‌ماه سال 1391 ساعت 08:17 ب.ظ

راستی گفتی هیولا
هیولا در پاریس رو دیدی ؟
اگه ندیدی ببین ، محشره لامصصب
مخصوصن اون ترانه ای که اواسطش میخونه زیر بارون

یکی از جنس همه شنبه 9 دی‌ماه سال 1391 ساعت 10:07 ب.ظ http://yekiazjensehame.blogfa.com

گمانم یک جاهایی خوشبین هم بوده اید...آن یکی را که قامت اش کنار جوب یا زیر پل نقش می بنند را هم فاکتور گرفته اید..

جزیره شنبه 9 دی‌ماه سال 1391 ساعت 10:13 ب.ظ

سلام علیکم
والا من فک میکردم خودم تو بدبین بودن شورشو درآوردم ولی شما دیگه به طرز ناامیدکننده ای "بدبین" هستین،به جان خودم.
من موافق نیستم که بشه یه نسخه ثابتِ "بدبختی" برای بچه هایی که شما گفتین پیچید.خب حالا ادرس هم نمیخواد بیاین همینجا شرط ببندیم.

تیراژه یکشنبه 10 دی‌ماه سال 1391 ساعت 01:28 ق.ظ http://tirajehnote.blogfa.com

خب
حرفتون درسته
من چی بگم
من هم دارم دور و برم میبینم دختربچه های دوازده ساله ای که ریز ریز میخندند و توی گوشیشان فیلمهایی که من رویم نمیشود با دوست هم اتاقی ام در خوابگاه ببینم را میبینند و تازه برای هم ادای فلان هنرپیشه ی فلان فیلم پ.و.ر.no را در میاورند
من هم دارم میبینم پسرک های دوران راهنمایی که هنوز پشت لبشان سبز نشده را که تکه پرانی هایی دارند که سر آدم سوت میکشد
من هم دارم میبینم که همه چیز رو به زوال است
اما میشود امیدوار بود به روزهای بهتری که شاید کسی بیاید که زندگیمان را درست کند
شاید همین دل بستن به آمدن کسی است که دارد خانه خرابمان میکند که هیچک اری نمیکنیم و ...
زندگی ها دارند خراب میشوند..روشنفکری ها دارد با تز های افزاینده ی میل جنsی و فیلمهای فارسی وان و سریال های ابکی سرتاسر خیانت و بلوتوث ها رو به زوال میرود..این ها رشد نیست..اینها فرهنگ نیست..همه چیز دارد روی سرمان خراب میشود و ما درگیر خیانت و تجاوز و فحاشی هایی هستیم که ریشه در همین خانه های ما دارند...
کاش درست شود...راستش امید هم کم کم دارد واژه ی مسخره ای میشود
کاش به قول پست قبلتان کسی بیاید و تیمارمان کند
قبل از اینکه دیر بشه و همه ی واژه هایمان خراب شود.
هر چقدر که عاشقانه هایتان آدم را گرم میکند و به راه میاندازد این روزانه نوشتهایتان دل آدم را میپکاند!

فرناز یکشنبه 10 دی‌ماه سال 1391 ساعت 02:04 ب.ظ

حرفتان پر بیراه نیست

هانی دوشنبه 11 دی‌ماه سال 1391 ساعت 06:21 ب.ظ http://hanidreams.blogfa.com

بعضی بچه ها دارن واقعا بد میشن بی اینکه بدونن خیلی حیفه...

فرشته دوشنبه 11 دی‌ماه سال 1391 ساعت 10:32 ب.ظ

چیزهایی می بینیم و می شنویم که خیلی درد دارد. خیلی درد.... این زخم و درد هم کار امروز و دیروز نیست . فیلم ها.. شبکه ها... آهنگ ها و موزیک ها...بازی ها و گیم نت ها با ان مدل کارکتر سازی و حرکات ...سریال های روی آنتن با فلان مدل لباس و آرایش ...حرف های آنچنانی بدون رعایت ادب و احترام ....بی حرمتی به بزرگترها ....دردها و دردها که بهانه ای شد برای ما که فقط زندگی ها را خلاصه کردیم دنبال یک لقمه نان دویدن و غافل شدیم ....
و آن شد که نباید می شد....چیزهایی که یکدفعه در ذائقه بچه ها ی ما و آدمهای ما جاری شدند بدون اینکه بدانیم و بفهمیم که چطور و از کجا ...اسمش را هم گذاشتیم پیشرفت و تکنولوژی و جهانی شدن .و به اصطاح بعضی ها از دنیا عقب نماندن ... دریغ از ذره ای فرهنگ سازی ..دریغ ... و دریغ از قدمی که من.. تو... او ...و ما می توانستیم برداریم و بر نداشتیم و همه منتظر قدم دیگران شدیم و ...هنوز هم نشسته ایم و فقط نگاه می کنیم...
کاش دیر نشود . ...حیف اینهمه معصومیت کودکی که این قدر زود به بیراهه برود.

مهربان سه‌شنبه 12 دی‌ماه سال 1391 ساعت 11:17 ب.ظ http://mehrabanam.blosky.com

تا جایی که اون قسمت توی ذهنم هست٬ خیلی خیلی هم اوضاع پسرک وحشتناک نبود. دختری رو دوست داشت که آدم حسابش نکرد و مادر الکلیش مدام تحقیرش می کرد و ... وقتی خوب نگاه می کنم همین دور و برم ٬ یک عالمه بچه با حال و هوای روحی بدتر می بینم.
شاید به عنوان یکی از بدبین ترین کسانی که این پست را خوند می گم : جلوی مدرسه اومدن لازم نیست... ندید روی همه شون شرط می بندم...

مخلصیم

شوقی شنبه 16 دی‌ماه سال 1391 ساعت 05:42 ب.ظ

سلام آف های آیدی تان را چک کرده اید؟؟؟؟؟؟؟

بله دیدیم و خیلی ممنونیم

مونا معصومی دوشنبه 18 دی‌ماه سال 1391 ساعت 10:18 ب.ظ

منم خیلی برام معضل شده این قضیه. از دیدن بچه ی 5ساله ی خواهرم گرفته تا بقیه ی بچه ها...

دکولته بانو سه‌شنبه 19 دی‌ماه سال 1391 ساعت 12:22 ق.ظ

مسعو من تو رو می شناسم بچچه ... معلومه که حرفتو گرفتم ... حرف من کلی بود ... آدما می گن قضاوت نکنیم ... اما هییییییییی سخت می گیرن به آدم ...
و راس می گی ... اوضاع افتضاحه ...

دکولته بانو سه‌شنبه 19 دی‌ماه سال 1391 ساعت 12:23 ق.ظ

راستش این روزا خیلی درگیرم با خودم که کمتر آدما رو قضاوت کن واقعا ... سخته ... تحت تاثیر همین موضوع بودم حتما !!!!!!!

دکولته بانو سه‌شنبه 19 دی‌ماه سال 1391 ساعت 12:23 ق.ظ

قضاوت کن= قضاوت کنم !

زهرا.ش یکشنبه 28 دی‌ماه سال 1393 ساعت 08:32 ب.ظ http://surgicaltechnologist.persianblog.ir

شما هم این فیلم خاله زنکی رو نگاه می کردین؟
retty little liars هم ببینین اگر ندیدین،اونم جالبه!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد