آقا طیب

اینجا فکرهای بلندم را می نویسم

آقا طیب

اینجا فکرهای بلندم را می نویسم

کودک درون آیا؟

پدر یک بنز معماری دویست و بیست آبی داشت.تمام کودکی من بود.بعد عاشق یک بنز دانشجویی 230 شده بود آن سالهایی که سریال امام علی پخش می شد اسمش را گذاشته بود قطام ،می رفت از پشت شیشه نمایشگاه نگاهش می کرد بعد در سالهایی که با سه میلیون میشد توی سعادت آباد پانصد متر زمین معامله کرد ماشین را هشت تومن ناقابل خرید ولی ماشین بود.خلاصه که پدر عشق ماشین داشت و به من رسید.

دیشب ماشین برادرم دستم بود مانده بود کنار خیابان از پنجره نگاش می کردم. دیدم همچین کوفتی نباید تا صبح بماند آنجا.مریم هم که امتحان داشت. تازه مریم اصلن براش فرقی نمیکند.از نظر مریم ماشین 206 است. یعنی وقتی من با دیدن یک بنز اس ال اس 2013 دارم توی سر خودم می زنم و مسیرم را تغییر می دهم که نصف العیش بیشتری ببرم می گوید 206 خودمان که قشنگ تره و چند وقت پیش هم سوار آزرا گرنجورش کرده بودم وداشتم آپشن هاش را با ذوق برایش توضیح می دادم وبرنامه ماساژور صندلی اش را تغییر می دادم حرف خودش را می زد که 206. یک بار هم پشت یک ماشین اتومات نشست که بعد گفت خوب نیست مگه شهربازیه که فقط گاز بدی بره.و خیلی که روش کار کرده ام تازگی در آمده که این 206 مان کهنه شده بدهیم یک 206 نوتر بگیریم .این از مریم.

زنگ زدم دوستم که  یک ماشینی را تو باید ببینی و پایه بود و خلاصه نیمه شب تمام اتوبان های تهران را دور زدیم و رو به دوربین ها توی بی ام و اتاق پنجمان لبخند زدیم و کارایی های ماشین را تست کردیم و لذت بردیم و اگر مجرد بودم که  هیچ رفته بودیم شمال. حالا که فکر می کنم دقیقا همان ذوقی است که بچه ها دارند و همان دنیاست. همان ذوقی که شبی که پدرو مادرم از سوریه برام ماشین کوکی آورده بودند داشتم و به دوستانم توضیح می دادم که چطور کار می کند. کللن فقط بزرگ شده اییم و اسباب بازیمان بزرگ تر شده. و بازی معمولی (مال من بهتره) کودکی همچنان در جریان است. الان کمی فکری ام.همین؟ پس کی بزرگ بشوم؟ اصلن بزرگ شدن یعنی چی؟ اصلن بزرگ شوم که لذت نبرم یعنی؟ اصلن این همه ذوق از یک ماشین کوکی در سی سالگی طبیعی است آقای دکتر؟ از این حرف ها. 

پانتومیم

تو یه جمعی که همه از دم وکیل بودن و کار کل کل به جاهای باریک کشیده بود  قاعدگی خشک رو این طوری بازی کردم  که اول یه دستی شستم و خشک کردم و همه گفتن خشک بعد یه مثلث و یه استوانه کشیدم  و ضلع زیرین رو نشون دادم و یکی اون وسط گفت قاعده.و یکی هم سرهمشو گفت و تموم.

تیم مقابل با فک افتاده غر زدن که حواسمون نبود این آقا ریاضی خونده .بعدن فهمیدیم اونیم که گفت قاعده دبیرستان ریاضی بوده.

فک منم افتاد اونجایی که یه نفر از تیم مقابل ادای نوشتن در آورد بعد ادای عربارو در آورد اونوقت یکی گفت : کتبت قصه شوقی و مدمعی باکی / بیا که بی تو به جان آمدم ز غمناکی